مهراد جون مهراد جون ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات مامانی و مهراد

عکسهای جامونده

علاقه مهراد کوچولو به جاروبرقی   خب چی کنم برام جالبه اولا ازش میترسیدم الان بلندت میکنم جاروبرقی فسقلی اینم از این کاری نداشت   اینم روزایی که دندونات اذیت میکنن و بابایی رو تاب میخوابونه خواب رو تاب باحاله هم تاب میخوری هم میخوابی خوابم عمیق شده مامانی منو بذار توجام خوب بخوابی عزیزم مهراد پرواز می کند چکش بازی خوبه خسته نباشی آقامهراد الهی فدای چشمای نازت بشه مامان مامان نگو خجالت میکشم عکسهای که باباامیر بعد از حموم ازت گرفته: بابا این جوری خوبه باب...
28 اسفند 1392

pix

خوشگل خاله اینم عکسایی که در آخرین روزهای باقیمانده از سال 92 ازت گرفتم عششق خاله دووست دارم زیاد سیبیل بهم میاد؟؟ لطفا نظراتونو پیامک کنین عاشق قایم باشکم جام خوبه نازم ایشالا همیشه لبخند رو لبات باشه ...
28 اسفند 1392

چهارشنبه سوری 92

سلام به گل پسرم مهراد جون. عزیزم آخرین روزای سال 92 رو می گذرانیم. سالی که پسرم یه ساله شد و روزهای پایانی سال 92 برای مهراد، روزهای اول سال دوم زندگیشه. دیگه آقا مهراد تو این روزها درست راه افتاده و قشنگ راه میره خداروشکر البته بعضی موقع هم زمین میخوری و گریه میکنی نفسم دندون ششم هم به دندونای دیگرت اضافه شد و یه ده روزی مهراد و مامان و بابا راحت شده بودیم که از دو شب پیش شب زنده داری برای دندون هفتمت شروع شده آب دهنت زیاد شده و کلافه هستی و همش دوست داری قدم بزنی البته دوتایی نه تنهایی دستمو میگیری و این اتاق و اون اتاق میچرخونی انشالله این دندونم زیاد اذیت نکنه و زود چشم مارو روشن کنه. مهراد جان حرف زیاد  دارم برای نوشتن ولی ...
28 اسفند 1392

عزیزدل عمه

(( سلام عسل عمه  )) چند روز بیشتر به عیدنمونده اگه بخوای با انگشتای کوچکتم بشماری می توانی فقط و فقط 9 روز دیگه امسال با تمام زیباییها و زشتیهاش تموم می شه و ما به سال 93 ، سال اسب که حیوانی نجیب و زیبا هست وارد می شویم امیدوارم سال 93 برای شما در کنار بابا و مامان سالی پر از خنده ، زیبایی و شادی باشه چند روزه پدرجون و عزیز و عموها بخصوص عباس عمو جون هوای شمارو کردن ولی چون خونشون رو برای خونه تکونی بهم ریختن نمی تونند از خونه تکون بخورن هی دارن می شورن و تمیز می کنند . منم خودم خیلی دلم برات تنگ شده بود دیروز به عمو علی تو راه خرید شب عید گفتم منو آورد جلوی خونه شما و من فقط شمارو جلوی در دیدم و شمارو خیلی بوس کردم و زود رفتم ....
24 اسفند 1392

واکسن یک سالگی

پسرنازم امروز با مامان جون و دایی رضا رفتیم درمانگاه برای قد و وزن و واکسن یک سالگیت. این روزا به خاطر دندون در آوردنت شبا خواب راحتی نداری دیشب هم دیر خوابیدی ساعت 2 خوابیدی ساعت 6بیدار شدی شیر خوردی دیگه خوب نخوابیدی همش تو خواب تکون میخوردی و نق نق میکردی تا ساعت 8:30 خوابیدی و ساعت 9:30 باباامیر زنگ زد و بیدارم کرد گفت واکسن مهراد دیر نشه منم شمارو تو خواب لباساتو پوشوندم انقدر خوابت میومد که اصلا بیدار نشدی رفتیم بهداشت مسئول بهداشت گفت بذارمت رو ترازو بیدارت کردم  چشاتو باز کردی یکم نگاه کردی آروم باهات حرف میزدم گذاشتم رو ترازو و .... خدارو شکر قد و وزن و دور سرت خوب بود خیلی خوشحالم که رشدت مطلوبه. موقع که واکسن میزد گریه کرد...
18 اسفند 1392

جشن تولد یک سالگی

  پسرگلم مهراد جون تولدت مبارک عزیزم انشالله همیشه شاد و سالم باشی نمیگم این یک سال زود گذشت چون پر از شیرینی و سختی بود شیرینیاش به خاطر بزرگ شدنت، خندیدنت، راه رفتنت و .... سختیاش به خاطر مریض شدنت، شب بیدارها، دلدرد اول به دنیا اومدنت و ..... من و باباامیر این سالی که گذشت رو خیلی متفاوت تر از سالهای دیگه گذروندیم تو زندگی مارو شیرین کردی عزیزم البته بعضی وقتا هم سر شما بحثمون میشه مثلا بابایی میگه لباس مهرادو زیاد کن یا خوابش میاد و ..... یکم هم از خصوصیات اخلاقی آقا مهراد بگم اصلا دوست نداری چیزی مرتب باشه هرچیزی رو که مرتب و منظم سرجاش باشه با دستت پخشش میکنی. خوابت تقریبا منظم شده شب ساعت 12 یا 1 میخوابی چند بارم بیدار م...
18 اسفند 1392